۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

بهاران می‌رسد و معجزه سبزی که سیاهی از رخ این سرزمین خواهد کشید


فصل سبز بهار میرسد و معجزه آن تکرار میشود، زمین سرد و سخت میشکافد و جای به جای ساقه های لطیف سبز سر بر میکشند و به سوی آفتاب ره میگشایند! ساقه هایی که هیچ عقل جزم اندیشی آن را هماورد زمین سخت سیاه نمیداند؛ آنقدر لطیفند و ظریف که باد طمع شکستنشان را دارد و آفتاب خیال سوزانیدنشان، ولی در نهایت قد میکشند و شاخه به شاخه و رنگ به رنگ از دل این سرزمین سیاه و سرد سر بر میاورند و معجزه بهار را میافرینند.

در سرزمین سرد و سیاه و دلمرده در سایه حاکمان سخت ما هم چند صباحی است نسیمی وزیدن گرفته، نسیمی که نه سختی سنگ را دارد و نه صلابت طوفان را، نه دلسنگی سیل را دارد که بشورد و ببرد و نه هیبت زلزله را که در لحظهای همه چیز را بتاراند و بند از بند هر سازه ای جدا کند، نسیمی که آرام میوزد و همه جا آواز تغییر را زمزمه میکند، در گوش سنگ، صخره و حتا یخ هایی که سرما را به این دشت هدیه داده اند، در گوش خاک که باروری را مدت هاست فراموش کرده و درختانی که سبزی را مدت هاست بر شاخسار ندارند و حتا شاید به یاد ندارند و چه عجیب که همین زمزمه هاست که ولوله به این حاکمان انداخته و لرزه بر تن و پایه های نه چندان استوار آنها؛ راه میروند و نعره میزنند و سختی و دلسنگی خود را فریاد میزنند و به رخ میکشند، که نمیفهمند که اینها نیست که نسیم را قدرتمند میسازد! میپندارند که باید همان کنند که قبلا کرده اند که مگر برخورد طوفانهای سهمگین با صخره از آنها چه باقی گذشت و یا آتش سوزنده چه گزندی به تن سرد صخره میتوانست برساند، میخواهند همان کنند که کرده اند، سرد چشم بر بندند و سخت برخورد کنند که نمیدانند که نسیم چرخیدن را زیبا میداند و سحری که در مهربان گذشتن است، آنقدر آرام است که مهلت هر چرخشی را دارد و آنقدر استمرار دارد که هر سختی را بخراشد و شکل دهد و این است رمز هراسی که بر تن این حاکمان گستاخ و گردنکش افتاده و کابوس سبزی و سرزندگی این دشت خاموش را همراه هر شبه آنها کرده!

بهار میرسد، فصلی که سبزی را در آستین دارد و چنان پیراهنی بر تن این دشت خواهد کرد که تنها میتوان نام معجزه را بر آن نهاد، به امید آن روز دل به نسیم تغییر و گوش به نجوای آن دهیم

طرحی زیبا از نوید فهیمی

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

موسوی و تاج زاده و جمله‌ای که باید به شعار جنبشمان تبدیل کنیم



صحبتهای موسوی در دیدار با تاج زاده برای شخص من حاوی یک آرامش بزرگ بود، از طرف مردی که پخته مبارزه کردن را بلد است و آرام بودن در فضایی که همه فقط فریاد میزنند. " همه می ایستیم تا به هدفمان برسیم", این جمله موسوی بود, عبارتی که باید تکرار شود، باید زمزمه شود و به شعار برای جنبشی تبدیل گردد که هیچ فرد قادر به اندیشیدنی، برای آن مرگی متصور نیست! این آرامش ارمغان دیدن بهزاد نبوی هم بود آنگاه که بعد از ماه‌ها تحمل رنگ زندان پاا به بیرون نهاد و لبخند‌های مستانه خود را به فریاد و امید تبدیل کرد، فریادی بر سر حاکمیت و امیدی برای ما که بنگرید که تا کجا پیش آماده اید! از صفایی فراهانی، آنگاه که بعد از آزادی با همان رویه آشنایی سالهای اخیر بی‌ جنجال پذیرایی عبدالله نوری شد که همه می‌دانند که این مرد در سکوت میجنگد!

استقامت رمز پیروزی ماست و تداوم رویه ما در این راه طولانی‌ که گام به گام و لحظه به لحظه رشدمان میدهد! به مانند کودکی گام به گام پیمودن را آغاز کردیم و بالیدیم، تا آنجایی‌ که حاکمیت از قامت مان هراسید و آنگاه به دسیسه روی آورد و دام از پس دام بر سر راهمان گسترانید تا بکند آن کاری که به لطف ضرب باطوم و آتش گلوله توانست بکنا!

اینک بر ماست که آگاهی‌ و بلوغمان را به اسلحه و ابزار دستمان تبدیل کنیم برای تراش این کوه سخت سر که صدای بلند آن خبر از درون خالی‌ آن میدهد! امید را فریاد زنیم که پیروزی چندان دور نیست